آبان

آبان

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
آبان

آبان

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

ادامه

خیلی روز گذشته از آخرین پستم ، فرصت نمیکنم بنویسم یا شاید دست و دلم نمیره بنویسم ، هنوز نتونستم نوبت دکتر بگیرم ، و درد دارم ، کی تموم میشه ؟؟؟؟؟؟ خسته شدم :(

رفتار تکراری

یکی از دوستام باهام قهر کرده، بهم گفت "خداحافظ برای همیشه" ، از یه پسری از همسایه هاشون خوشش اومد و پیش خودش فکر کرده بود که اونم دوستش داره ، ما رفتیم به پسره گفتیم که حس میکنیم دوستمون ازت خوشش میاد اونم برگشت به یکی دیگه از دوستام کفت من از شما خوشم میومده !!!!!!!! احتمالن دوستم بخاطر همچین مساله ای بره یه شهر دیگه برای دکترا ، با این دوستم خیلی وقته که دوستم ، از دبیرستان ، از وقتی یادمه عاشق کسی شده که با هم حرفم نزده بودن چه برسه به ارتباط . آخرشم که پسره رفته یا با کس دیگه ای ازدواج کرده ، شکست عشقی خورده . وقتی بهش فکر میکنم از خودم میپرسم من چجوری ارتباط برقرار میکنم . من همیشه شیفته ی کسی میشدم که امکان نداشته بهش برسم . هنوز جرات گفتن از رابطه هامو ندارم . ولی اینجور به نظر میاد که همیشه روابط ما یه جوره . آدماش عوض میشن ولی خود رابطه تغییری نمیکنه. چطور میشه تغییرش داد . اصلن تو وجودم چیزی هست که بخواد اینو تغییر بده یا دوست دارم همیشه عشقم خارج از دسترسم باشه؟

آرامش

نمیدونم چرا انقدر احساساتم متزلزل شده ، امروز انقدر خوبم که دلم نمیخواد از گریه های دیروزم بنویسم .فعلن بهتره فقط خوب باشم . دیشب یه قرص سلکگسیب خوردم ولی با این حال پاهام درد میکنه و خشکه ، راستی خبر بد اینکه دوباره فکم درد گرفته و باز نمیشه. امروز مطمئنم که خوب میشم . دیشب یه شصت بندم خریدم بخاطر درد شصتم . امیدوارم بتونم از یه دکتری نوبت بگیرم . هیچکدوم تلفن جواب نمیدن . اوایل مهر قراره برم تهران . هفته ی پیش نرفتم پیش مشاورم ، شاید دیگه نرم .

مسکن

به خوبی دیروز نیستم ، آخر شب پشیمون شدم که قرص سکلکسیب بخورم ، پیدا کردنش دردسره ، ارزونم نیست ، ترجیح دادم بذارمش واسه روزای سخت تر . انگشت شصت دست چپم هم درد میکنه بخاطر ضربه ای که با پای یکی از شنا گرا بهش خورد ، و مچ دست راستم ( فرمونو بد میگیرم ) ولی حال روحیم بهتره ، امروز میرم یه آتل و باند کشی میخرم ، یه گلدون کاکتوس هم برای اتاق کارم . دلم میخواست تو یه جای دور افتاده زندگی کنم .جایی که کسیو نشناسم .

ابر ها

گاهی فکر میکنم همه ی این شکلایی که تو ابرا میبینیم وجود دارن ، همه ی سگا و گربه ها و اسباب بازیا ، همشون تو دل ابران که میخان "هست " بشن ، با تمام وجود میخان به دنیا بیان . ولی باد نمیذاره ، باد از هممون عاقل تره