آبان

آبان

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
آبان

آبان

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

شبانه

وقتی حس میکنم روابط انسانیم پیچیده میشه خندم میگیره ، نه از سر استهزا یا شرم ! خنده ی لذت ! غرق شدن تو چیزی که برای اون ساخته شدی، رسیدن به لحظه ای که مدت هاست تو عمق وجودت پنهان شده ، لحظه ای که همه چیز مرز خودشو از دست میده ، عشق ، احترام ، رنج ، حسرت ... و دیگه کی میتونه اون لحظه رو تعریف کنه ؟ به نظرم بر خلاف چیزی که باعث به وجود اومدن اون لحظه است یعنی ارتباط ، لذتش به شدت شخصیه و مهم نیست که اون لحظه سخت باشه و پر رنج یا آسون و شعف ناک ، تمام وجودت پر از لذت میشه ، لذت کشف چیزی آشنا. دیشب خواب دیدم آخرای شب با ماشینم میخوام برم خونه ولی توی خلسه ی شبانه بدون اینکه متوجه گذر زمان بشم تا صبح داشتم میروندم . شاید دارم از خودم کمک میخوام ، شاید خودم میخواد حرفاشو بشنوم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد