آبان

آبان

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
آبان

آبان

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

گربه

نمیدونم کشتمش یا نه ، نمیدونستم باید چه کار کنم ، انقدر سریع اومد جلوی ماشین که قدرت انتخاب و تصمیم گیریم رو از دست دادم . یه گربه ی کوچولوئه سفید ، حتا توقف نکردم ببینم رد شد یا بهش خوردم ، همیشه از خودم میپرسیدم چرا راننده ای که به کسی زده فرار میکنه ؟ اگه واسته و کمکش کنه چی میشه . من ترسیده بودم ، خیلی ترسیده بودم . حتا خجالت میکشم به کسی بگم . به دوست پسرم گفتم ( همونکه صد ساله میخوام ازش جدا بشم) اون میگه نزدی ، میگه اگه زده بودی متوجه صداش میشدی . ولی گربه ی خیلی کوچولویی بود. میترسم برم اونجا .میترسم با کاری که کردم مواجه بشم . کاش زنده باشه .

نظرات 2 + ارسال نظر
مجتبی پنج‌شنبه 13 آبان 1395 ساعت 13:49 http://m-z2016.blogsky.com/

عکس دید ی من ماشین بردم رو جدول ؟

آره

مجتبی چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت 08:22 http://m-z2016.blogsky.com/

سلام صبح بخیر حالا اشکال نداره ولی بیشتر مواظب باش / حول نشو برو وبلاگ من ببین ببین با ماشین رفتم رو جدول

فکرش از سرم بیرون نمیره ، عذاب وجدان دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد