آبان

آبان

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
آبان

آبان

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

کدر تر از آب

دیروز سعی کردم از هر کاری که میکنم لذت ببرم ، سعی کردم بخاطر دیگران انجامشون بدم . دیروز سعی کردم بفهمم حقیقت چیه !؟ بفهمم دلیل اصلی کارام چیه ! فهمیدم خیلی تنهام ، حتا تو خودم . میدونم وقتی احساس تنهایی میکنم دوست دارم فرار کنم ، دوست دارم خیلی سریع بدو ام ، شنا کنم و زیر آب باشم ، دوست دارم حرف بزنم ، بدون اینکه به حرفام فکر کنم و اصلن چیز با اهمیتی بگم . من از تنهایی با خودم می ترسم . و فکر میکنم بعد از این همه سال فرار کردن ، حالا خیلی از خودم دور شدم و هی بیشتر می ترسم و هر دور تر میشم ....

بعد از شوخی

حقیقت دور تر و دسترس نا پذیر تر از اون چیزیه که به نظر میاد ، چند درصد از کارهایی که انجام میدم برای لذت بردن محض از اون کاره ؟! آیا وقتی درس میخونم ، کار میکنم ، کوهنوردی میکنم ، شنا میکنم ، سعی میکنم آلمانی یاد بگیرم ، کتاب میخونم ، فیلم میبینم ، دوست پیدا میکنم و یا حتا همینکه این مطالبو مینویسم ، تنها به دنبال انجام دادن صرف اون کار هستم یا اینکه دارم جلب توجه می کنم ؟ همه ی این کار ها رو برای هدف دیگه ای انجام میدم ؟!!!!! دیشب یکی از دوستانم در جواب شوخی من که گفتم از پسری که چند دقیقه قبل دیدم خوشم اومد ، گفت " تو به همه چشم داری "!!! من دوست دارم رابطه داشته باشم ولی واقعن انقدر میخوامش که انگیزه و هدف همه ی کارهایی که میکنم همین باشه ؟!!! آیا وقتی شنا میکنم دارم به این فکر میکنم که بتونم ازش در معرفی خودم به دیگران استفاده کنم تا دیگران تحسینم کنن ؟ یا وقتی دوست پیدا میکنم میخوام بگم آدم اجتماعی هستم ؟ یا وقتی مینویسم میخوام نشون بدم که باهوشم ؟ آیا من برای خودم کافی نیستم ؟ هنوز از اینکه دیگران منو بپذیرن میترسم ؟ ! دارم فکر میکنم که واقعن من چه تجربه ای داشتم که باعث شده انقدر از حس طرد شدن داشته باشم ؟! چیزی یادم نمیاد . ولی دلم میخواد رها باشم ...

من و RA

دیروز داشتم به این فکر می کردم که قرار بود تو این وبلاگ از وضعیت سلامتیم و مشکلاتم با RA بگم ولی خیلی وقته چیزی ننوشتم ، راستش از آخرین باری که رفتم دکتر حالم خیلی خوبه تقریبن هیچ دردی ندارم غیر از دستام که چند روزه خیلی درد میکنه ، مچ دست راستم و انگشت هام خیلی درد دارن ، مخصوصن صبح ها ، دوست ندارم مچ بند استفاده کنم ، روز اولی که مچ بند زدم یکی از همکارام گفت تو چرا همیشه یه جاییت مشکل داره !!!!! من اینجوری نیستم  ولی بهرحال ترجیح میدم دردشو تحمل کنم ، چند روزیه عصبی هستم شاید درد باعثش شده ، ولی مدام دلم میخواد حرف بزنم ، دلم یه رابطه میخواد ، دلم برای دوست داشتن تنگ شده . امروز "لالالند" دیدم ، بیشتر هواییم کرد...

جشن بی معنایی

دیروز کتاب جشن بی معنایی رو تموم کردم ، کتاب کوچیکیه ، اثر میلان کوندرا ، بردن اسم کوندرا منو غمگین میکنه ، شاید به این خاطر که اولین عشق زندگیم اولین بار کتاب والس خداحافظی رو بهم داد تا بخونم ، کوندرا فوق العاده مینویسه ، از چیزی مینویسه که مهمه ، حداقل برای من ، از آدم ها ، از قسمت هایی از آدما که کمتر ازش صحبت میشه ، کوندرا صداقت داره ، چقدر صداقت داشتن خوبه ، چقدر دروغ نگفتن خوبه . این آدم انقدر تواناست که وقتی به دوست پسر سابقم ( همونکه مدت ها بود باید باهاش تموم میکردم و بالاخره تموم کردم ) گفتم این رمان _جشن بی معنایی _ سال 2014 نوشته شده ، تعجب کرد که مگه کوندرا هنوز زنده است !!!! آخه مگه میشه غولی به این بزرگی هنوز زنده باشه توی این دنیای کوتوله ها ؟!!!

ولی میلان کوندرا هنوز زنده است ، و منم ، که هنوز دنبال صداقتم ، دنبال یکی شدن با خودم .

خشم

بعد از 16 روز که از طریق سایت ، کارت رمز برای ثبت نام در آزمون نظام مهندسی خریداری کردم و رمز به من نداد و 65 هزار تومن پولم به حسابم بر نگشت و در طول این 16 روز دو برابر این مبلغ هزینه تلفن دادم تا پول به حسابم برگرده ، امروز از شدت عصبانیت و بعد از اینکه صد نفر تلفن قطع کردن و هزار نفر که بر نداشتن و اشغال زدن تو دلم آرزو کردم کل ساختمانشون آتیش بگیره و همشون بمیرن . به این فکر می کردم که لازم نیست کسی به این مملکت حمله کنه ، احتیاجی نیست کسی دشمن این ملت باشه ، فقط چند سال دیگه اگه به همین روند ادامه بدیم چیزی از ما باقی نمیمونه ، همش از هم کینه داریم ، به راحتی و تو روز روشن می دزدیم و خوشحالیم ، از راننده تاکسی گرفته تا متصدی پاسخگویی به من که پولم دزدیده شده ، من از همه راننده های تاکسی و همه ی کارمندای بانک و از همه پلیسا و حالا از همه کسایی که برای نظام مهندسی کار میکنن بدم میاد ، چون دستم به جایی نمیرسه ، چون میتونن در حقم ظلم کنن و کسی نباشه که بگه نکن . احتیاجی نیست کسی بهمون حمله کنه ، ما تا چند سال دیگه یا از شدت کینه همدیگه رو میکشیم یا خودمون دق می کنیم و میمیریم.